یکى از اصحاب و شیعیان حضرت ابوجعفر، امام جواد محمد علیهالسلام به نام ابوهاشم حکایت کند:
روزى به قصد زیارت و دیدار آن حضرت، رهسپار منزلش شدم، در بین راه سه نفر از دوستان، هر یک نامهاى به من دادند که به دست حضرت برسانم؛ ولى چون نامهها نشانى نداشت، من فراموش کردم که کدام از چه کسى است.
وقتى خدمت امام علیهالسلام وارد شدم و نامهها را جلوى آن حضرت نهادم، یکى از نامهها را برداشت و بدون آن که نگاهى به آن نماید، فرمود: این نامه ى زید بن شهاب است.
سپس دومین نامه را برداشت و بدون نگاه در آن، فرمود: این نامهى محمد بن جعفر است؛ و چون سومین نامه را برداشت، نیز بدون نگاه فرمود: و این نامه هم از على بن الحسین است؛ و آن گاه هر کدام را با نام و نسب معرفى نمود و آنچه نوشته بودند، مطرح فرمود.
بعد از آن، حضرت جواب هر یک از نامهها را زیر نوشتههایشان مرقوم داشت و امضاء کرد؛ و سپس تحویل من داد.
وقتى برخاستم که از حضور مبارکش مرخص شوم و بروم، امام علیهالسلام نگاهى محبت آمیز به من نمود و تبسمى کرد؛ و سپس مبلغى معادل سیصد دینار به من عطا نمود و فرمود: این پولها را تحویل على بن الحسین بن ابراهیم بده و بگو که تو را بر خرید اجناس راهنمائى کند.
پس هنگامى که نزد على بن الحسین رفتم و پیام حضرت را رساندم، مرا راهنمائى کرد و اجناسى را خریدارى کردم؛ و سپس آنها را به وسیلهى شتر براى امام علیهالسلام آوردم.
همین که به همراه صاحب شتر جلوى درب منزل حضرت رسیدیم، صاحب شتر از من تقاضا کرد که از حضرت بخواهم تا او را جزء افراد خدمتگذار خود قرار دهد.
وقتى بر امام جواد علیهالسلام وارد شدم و خواستم تقاضاى صاحب شتر را مطرح کنم، دیدم حضرت کنار سفرهى طعام نشسته و به همراه عدهاى مشغول تناول غذا مىباشد.
و بدون آن که من حرفى زده باشم، فرمود: اى ابوهاشم! بنشین و به همراه ما از این غذا میل کن و ظرف غذائى را با دست مبارک خویش جلوى من نهاد؛ و چون از آن غذاى لذیذ خوردم، حضرت به غلام خود فرمود: اى غلام! صاحب شتر را که همراه ابوهاشم آمده و جلوى منزل ایستاده است، بگو وارد شود و در کنار شما مشغول خدمت و انجام وظیفه گردد.(1)
1) هدایة الکبرى حضینى: ص 299.