بسیارى از مورّخین و محدّثین حکایت کرده اند:
روزى یکى از مؤمنین به نام ابراهیم جمّال خواست نزد وزیر هارون الرّشید – یعنى؛ علىّ بن یقطین – برود؛ ولیکن علىّ بن یقطین از پذیرش و ملاقات با ابراهیم امتناع ورزید.
پس از آن، ایّام ذى الحجّه فرا رسید و علىّ بن یقطین جهت انجام مناسک حجّ، عازم مدینه منوّره و مکّه معظّمه گردید.
هنگامى که به مدینه رسید، خواست به زیارت و ملاقات حضرت ابوالحسن، امام موسى کاظم علیه السلام شرفیاب شود، همین که جلوى منزل حضرت رسید و اجازه ورود خواست، امام علیه السلام از پذیرش و ملاقات با او امتناع ورزید.
روز دوّم نیز علىّ بن یقطین آمد و اجازه ورود خواست؛ ولى حضرت باز هم نپذیرفت.
پس به غلام حضرت گفت: به مولایم بگو که من از علاقه مندان مخلص شما هستم و این همه راه را براى زیارت شما آمده ام، گناه و خلاف من چیست، که مرا نمى پذیرى؟
هنگامى که غلام، گفته علىّ بن یقطین را براى امام کاظم علیه السلام بازگو
کرد، آن حضرت برایش چنین پیغام فرستاد: چون ملاقات با ابراهیم جمّال شتر چران را نپذیرفتى، و تو دل او را شکستى و ناامیدش کردى و او از تو آزرده خاطر بازگشت.
و باید بدانى که خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن که ابراهیم جمّال از تو راضى و خوشنود گردد.
علىّ بن یقطین به غلام گفت: به مولایم بگو: در این موقعیّت چگونه ابراهیم را پیدا کنم؟
من در شهر مدینه هستم و او در شهر کوفه مى باشد.
و حضرت فرمود: هنگامى که شب فرا رسید، بدون آن که کسى مطّلع شود، تنها به قبرستان بقیع برو، آن جا شترى آماده است، سوار آن شو و به کوفه برو.
علىّ بن یقطین طبق فرمان حضرت، شبانه وارد قبرستان بقیع شد و سوار بر شتر گردید و عازم کوفه شد؛ و در یک لحظه با طّی الا رض به شهر کوفه رسید و خود را جلوى درب منزل ابراهیم جمّال دید، پس درب منزل را کوبید و گفت، من علىّ بن یقطین هستم.
ابراهیم جمّال از درون خانه گفت: علىّ بن یقطین را با من چه کار است؟ و براى چه این جا آمده است؟!
علىّ بن یقطین پاسخ داد: موضوع بسیار مهمّ است، و آن قدر اصرار ورزید تا آن که ابراهیم آمد و درب منزل را گشود و علىّ، وارد منزل شد.
همین که علىّ بن یقطین وارد منزل ابراهیم گشت، اظهار داشت: امام و مولایم، حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از ملاقات با من خوددارى نمود؛ مگر آن که تو از من راضى شوى و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهى.
ابراهیم ساربان گفت: خداوند از تو راضى باشد، علىّ پاسخ داد: رضایت خداوند نیز در خوشنودى تو است، و سپس افزود:
اگر تو از من ناراحت نیستى و مى خواهى خوشحال برگردم، باید پاى خود را بر صورت من بگذارى.
و با اصرار فراوان ابراهیم تقاضاى او را پذیرفت؛ و آن گاه علىّ روى زمین خوابید و ابراهیم پاى خود را روى صورت او گذاشت؛ سپس جانب دیگر صورتش بر خاک نهاد و گفت: طرف دیگر صورتم را نیز پایمال کن.
و چون ابراهیم پاى خود را بر صورت علىّ بن یقطین نهاد، علىّ به طور مکرّر مى گفت: خدایا، تو شاهد و گواه باش.
پس از آن، از حضور ابراهیم خداحافظى نمود و چون به مدینه رسید و جلوى منزل امام موسى کاظم علیه السلام آمد، حضرت او را پذیرفت و به درون منزل راه یافت.(1)
1) الثاقب فى المناقب: ص 458، ح 386، عیون المعجزات: ص 103، س 20، بحارالا نوار: ج 48، ص 85، ح 105.