جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کودکى دردآشنا

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم قطب الدّین راوندى و دیگر بزرگان به نقل از عیسى شَلمقانى آورده اند:

روزى بر محضر مبارک امام صادق علیه السلام وارد شدم و تصمیم داشتم که درباره شخصى به نام ابوالخطّاب سؤال کنم.

همین که داخل منزل حضرت رفتم و سلام کردم، امام علیه السلام فرمود: اى عیسى! چرا نزد فرزندم موسى – کاظم علیه السلام – نمى روى، تا آنچه که مى خواهى از او سؤ ال کنى؟!

من دیگر سخنى نگفتم و براى یافتن حضرت موسى کاظم علیه السلام روانه گشتم؛ و سرانجام او را در مکتب خانه یافتم، که نشسته بود و مدادى در دست داشت.

چون چشم آن کودک معصوم بر من افتاد، اظهار داشت: اى عیسى! خداوند متعال در روز ازل از تمامى پیغمبران و خلایق، بر نبوّت محمّد بن عبداللّه صلى الله علیه و آله؛ و نیز خلافت و جانشینى اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام عهد و میثاق گرفته است؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند.

ولیکن عدّه اى از افراد، ایمانشان حقیقت و واقعیّت ندارد، بلکه ایمان آن ها عاریه و ظاهرى است، که ابوالخطّاب نیز از جمله همین افراد مى باشد.

عیسى شلمقانى گوید: چون از آن کودک، چنین سخنى عظیم را شنیدم، خصوصاً که از نیّت و قصد درونى من آگاه بود، بسیار خوشحال شدم؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پیشانى او را بوسیدم و اظهار داشتم:

ذرّیه رسول اللّه صلوات اللّه علیهم، بعضى از بعضى ارث مى برند و همگان یکى مى باشند.

و پس از آن، نزد امام صادق علیه السلام بازگشتم و جریان را برایش بازگو کردم؛ و افزودم بر این که همانا او حجّت خدا و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله است.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالى که داشتى، از این فرزندم – که او را مشاهده نمودى – سؤال مى کردى، تو را پاسخ کافى و کامل مى داد.(1)


1) الخرایج والجرایح: ج 2، ص 653، ح 2، بحارالا نوار: ج 48، ص 58، ح 68.