جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پنج درس آموزنده ارزشمند

زمان مطالعه: 3 دقیقه

1. شخصى به نام مرازم گوید:

روزى جهت زیارت و ملاقات امام موسى کاظم علیه السلام به سوى مدینه طیّبه حرکت کردم و در مسافرخانه اى منزل گرفتم، در این میان چشمم به زنى افتاد که مرا جلب توجّه نمود، خواستم با او رابطه زناشوئى برقرار کنم؛ ولى او نپذیرفت که با من ازدواج نماید.

سپس به دنبال کار خویش رفتم؛ و چون شب فرا رسید به مسافرخانه بازگشتم و دقّ الباب کردم، پس از لحظه اى همان زن درب را گشود و من سریع دست خود را بر سینه اش نهادم؛ ولى او با سرعت از من دور شد.

فرداى آن شب، چون بر مولایم امام کاظم علیه السلام وارد شدم، حضرت فرمود: اى مرازم! کسى که در خلوت خلافى مرتکب شود و تقواى الهى نداشته باشد، شیعه و دوست ما نیست.(1)

2. در روایات آمده است بر این که شخصى به نام امیّة بن علىّ قیسى به همراه دوستش حمّاد بن عیسى بر حضرت ابوالحسن، امام

موسى کاظم علیه السلام وارد شد تا براى مسافرت، از حضرتش خداحافظى نمایند.

امیّه گوید: همین که به محضر مبارک آن حضرت رسیدیم، بدون آن که سخنى گفته باشیم، امام علیه السلام فرمود: مسافرت خود را به تاخیر بیندازید و فردا حرکت کنید.

وقتى از منزل آن حضرت بیرون آمدیم، حمّاد گفت: من حتماً همین امروز مى روم؛ ولى من گفتم: چون حضرت فرموده است که نروید، من مخالفت دستور امام خود را نمى کنم.

سپس حمّاد حرکت کرد و رفت و چون از شهر مدینه خارج گردید، باران شدیدى بارید و سیلاب عظیمى به راه افتاد و حمّاد در سیلاب غرق شد و مُرد؛ و در همان محلّ به نام سیّاله دفن گردید.(2)

3. روزى حضرت موسى بن جعفر علیه السلام، یکى از خادمان خود را به بازار فرستاد تا برایش تخم مرغ خریدارى نماید.

غلام بعد از خرید، با یکى دو عدد از آن تخم مرغ ها با بعضى از افراد قماربازى کرد؛ و سپس آن ها را براى حضرت آورد.

بعد از آن که تخم مرغ ها پخته شد و امام علیه السلام مقدارى از آن ها را تناول نمود، یکى از غلامان گفت: با بعضى از آن ها قماربازى و برد

و باخت شده است.

حضرت با شنیدن این سخن، فوراً طشتى را درخواست نمود و آنچه خورده بود، در آن استفراغ کرد.(3)

4. روزى هارون الرّشید طبقى از سرگین الاغ تهیّه کرد و سرپوشى بر آن نهاد؛ و آن را توسّط یکى از افراد مورد اطمینان خود براى حضرت ابوالحسن، امام موسى کاظم علیهما السلام فرستاد با این گمان که حضرت را مورد تحقیر و توهین قرار دهد.

هنگامى که آن شخص طبق را نزد حضرت آورد و سرپوش را برداشت، دید خرماهاى تازه و گوارائى در آن قرار دارد.

پس، حضرت تعدادى از آن رطب ها را تناول نمود و سپس چند دانه به کسى که طبق را آورده بود، داد و او نیز آن ها را خورد، بعد از آن باقى مانده آن ها را براى هارون فرستاد.

وقتى مامور، طبق را نزد هارون آورد و جریان را تعریف کرد، هارون یکى از آن خرماها را برداشت و چون در دهان خود نهاد، تبدیل به سرگین الاغ گشت.(4)

5. یونس بن عبدالرّحمان – که یکى از یاران صدیق و از وکلاى امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام بود – روزى به مجلس پُر فیض حضرت ابوالحسن، امام موسى بن جعفر علیهما السلام وارد شد.

امام علیه السلام پس از مذاکراتى، ضمن موعظه هائى گوناگون به او فرمود: اى یونس! با مردم مدارا کن؛ و هرکسى را به اندازه معرفت و شعورش با وى صحبت کن.

یونس اظهار داشت: اى مولایم! مردم مرا به عنوان بى دین و زندیق خطاب مى کنند.

امام علیه السلام فرمود: گفتار مردم نباید در روحیّه و افکار تو تاثیر بگذارد، چنانچه در دستان تو جواهرات باشد و مردم بگویند که سنگ ریزه است؛ و یا آن که در دست هایت سنگ ریزه باشد و بگویند که جواهرات در دست دارد، این گفتار هیچ گونه سود و یا زیانى براى تو نخواهد داشت.(5)


1) بصائرالدّرجات: ج 5، ب 11، ص 67، بحار: ج 48، ص 45، ح 26.

2) بحارالا نوار: ج 48، ص 48، ح 38 به نقل از خرایج مرحوم راوندى.

3) کافى: ج 5، ص 123، ح 3.

4) إ ثبات الهداة: ج 3، ص 205، ح 104.

5) بحارالا نوار: ج 2، ص 66، ح 6.