جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ورود از درب بسته و رفع جنازه

زمان مطالعه: 3 دقیقه

مرحوم شیخ صدوق و طبرسى و دیگر بزرگان به نقل از اباصلت هروى حکایت نمایند:

چون حضرت ابوالحسن، على بن موسى الرضا علیهماالسلام توسط مأمون عباسى به وسیله‏ى انگور زهرآلود مسموم شده و به منزل مراجعت نمود، طبق دستور حضرت درب‏ها را بسته و قفل کردم و غمگین و گریان گوشه‏اى ایستادم.

ناگاه جوانى خوش سیما – که از هر کس به امام رضا علیه‏السلام شبیه‏تر بود – وارد حیاط منزل شد، با حالت تعجب و حیرت‏زده جلو رفتم و اظهار داشتم: چگونه وارد منزل شدى؛ و حال آن که درب منزل بسته و قفل بود؟

جوان در پاسخ فرمود: آن کسى که مرا در یک لحظه از شهر مدینه به این جا آورده است، از درب بسته نیز داخل مى‏گرداند.

گفتم: شما کیستى و از کجا آمده‏اى؟

فرمود: اى اباصلت! من حجت خدا و امام تو هستم، من محمد فرزند مولایت، حضرت رضا علیه‏السلام مى‏باشم.

و سپس آن حضرت مرا رها نمود و به سوى پدرش رفت؛ و نیز به من دستور داد که همراه او بروم، پس چون وارد اتاق شدیم و چشم امام رضا علیه‏السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش گرفت و به سینه‏ى خود چسبانید و پیشانیش را بوسید.

ناگاه حضرت با حالت ناگوارى بر زمین افتاد و فرزندش، امام جواد علیه‏السلام او را در آغوش گرفت؛ و سخنى را زمزمه نمود که من متوجه آن نشدم.

بعد از آن، کف سفیدى بر لب‏هاى امام رضا علیه‏السلام ظاهر گشت و سپس فرزندش دست خود را درون پیراهن و سینه‏ى پدر کرد و ناگهان پرنده‏اى را شبیه نور بیرون آورد و آن را بلعید و حضرت رضا علیه‏السلام جان به جان آفرین تسلیم نمود.

پس از آن، امام محمد جواد علیه‏السلام مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى اباصلت! بلند شو و برو از انبارى – پستو، صندوقخانه – تختى را با مقدارى آب بیاور.

عرض کردم: اى مولاى من! آن جا چنین چیزهائى وجود ندارد.

فرمود: به آنچه تو را دستور مى‏دهم عمل کن.

پس چون وارد آن انبارى شدم، تختى را با مقدارى آب که مهیا شده بود برداشتم و خدمت حضرت جواد علیه‏السلام آوردم و خود را آماده کردم تا در غسل و کفن آن امام مظلوم کمک کنم.

ناگاه امام جواد علیه‏السلام فرمود: کنار برو، چون دیگرى کمک من

مى‏کند، و سپس افزود: وارد انبارى شو و یک دستمال بسته که درون آن کفن و حنوط است، بیاور.

وقتى داخل انبارى شدم بسته‏اى را – که تا به حال در آن جا ندیده بودم – یافتم و محضر امام جواد علیه‏السلام آوردم.

پس از آن که حضرت جواد علیه‏السلام پدرش سلام الله علیه را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند، به من خطاب نمود و اظهار داشت: اى اباصلت! تابوت را بیاور.

عرضه داشتم: فدایت گردم، بروم نزد نجار و بگویم تابوتى را برایمان بسازد.

حضرت فرمود: برو داخل همان انبارى، تابوتى موجود است، آن را بردار و بیاور.

وقتى داخل آن انبارى رفتم، تابوتى را که تاکنون ندیده بودم حاضر یافتم، پس آن را برداشتم و نزد حضرت آوردم؛ و امام جواد علیه‏السلام پدر خود را درون آن نهاد.

در همین لحظه، ناگهان تابوت به همراه جنازه از زمین بلند شد و سقف اتاق شکافته گردید و تابوت بالا رفت، به طورى که دیگر من آن را ندیدم.

به آن حضرت عرضه داشتم: یا ابن رسول الله! اکنون مأمون مى‏آید، اگر جنازه را از من مطالبه نماید، چه بگویم؟

فرمود: ساکت و منتظر باش، به همین زودى مراجعت مى‏نماید.

و سپس افزود: هر پیامبرى، در هر کجاى این عالم باشد، هنگامى که وصى و جانشین او فوت مى‏نماید، خداوند متعال اجساد و ارواح آن‏ها را به یکدیگر مى‏رساند.

در بین همین فرمایشات بود، که دو مرتبه سقف شکافته شد و جنازه به همراه تابوت فرود آمد.

امام جواد علیه‏السلام جنازه را از داخل تابوت بیرون آورد و روى زمین به همان حالت اول قرار داد و فرمود: اى اباصلت! اینک برخیز و درب منزل را باز کن.

پس هنگامى که درب منزل را باز کردم، مأمون به همراه عده‏اى از اطرافیان خود با گریه و افغان وارد شدند؛ و پس از آن که مأمون لحظه‏اى بر بالین جنازه نشست، دستور دفن حضرت را صادر کرد و تمام آنچه را که حضرت وصیت کرده بود، یکى پس از دیگرى انجام گرفت.

پس از پایان مراسم دفن، یکى از وزراء، به مأمون گفت: على بن موس الرضا علیهماالسلام با این کار که آبى در قبر نمایان شد و سپس ماهى‏هاى ریزى آمدند و بعد از آن ماهى بزرگى ظاهر گشت و آن ماهیان کوچک را بلعید، خبر مى‏دهد که حکومت شما نیز چنین است که شخصى از اهل بیت رسول خدا صلوات الله علیه مى‏آید؛ و شماها را نابود مى‏گرداند.

و مأمون حرف او را تصدیق کرد.

پس از آن، مأمون دستور داد تا مرا زندانى کردند و چون یک سال

از زندان من گذشت، خیلى اندوهناک شدم و از خداوند متعال خواستم که برایم راه نجاتى پیدا شود.

پس از گذشت زمانى کوتاه، ناگهان امام محمد جواد علیه‏السلام وارد زندان شد و دست مرا گرفت و از زندان بیرون آمدیم؛ و بعد از آن به من فرمود: اى اباصلت! نجات یافتى، برو که دیگر تو را پیدا نخواهند کرد.(1)


1) أمالى شیخ صدوق: ص 527 – 529، عیون أخبار الرضا علیه‏السلام: ج 2، ص 243، اعلام الورى طبرسى: ج 2، ص 83.