دو نفر از شیعیان امام موسى کاظم علیه السلام حکایت کنند:
علىّ بن یقطین روزى مقدارى اموال و اجناس، به همراه چند نامه که مسائلى در آنها از حضرت سئوال شده بود، تحویل ما داد و گفت:
دو مرکب سوارى تهیّه نمائید و این نامه ها و اموال را به مدینه ببرید و تحویل حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام دهید؛ و جواب نامه ها را دریافت کنید و بیاورید.
و سپس افزود: مواظب باشید کسى از این راز آگاه نشود و در طول مسیر کاملاً با احتیاط حرکت کنید، که مبادا خطرى متوجّه شما شود.
آن دو نفر گویند: به کوفه آمدیم و دو شتر خریدارى کردیم و زاد و توشه اى تهیّه کرده و با آن اموال سوار شترها شدیم و از راه بصره به سوى مدینه منوّره حرکت نمودیم.
در مسیر راه بین کوفه و بصره به کاروان سرائى – که منزلگاه مسافرین بود – رسیدیم، در آن جا فرود آمدیم و بارها را پائین آوردیم، علوفه جلوى شترها ریختیم و در گوشه اى کنار بارها نشستیم تا پس از استراحت، غذا بخوریم.
در همین بین سوارى از دور نمایان شد؛ و به سمت ما آمد، چون نزدیک ما رسید، متوّجه شدیم که او حضرت ابوالحسن، امام موسى کاظم علیه السلام مى باشد.
لذا جهت احترام به آن حضرت، از جاى خود برخاستیم و سلام نمودیم.
امام علیه السلام پس از آن که جواب سلام ما را داد، با دست مبارک خود نوشته اى را تحویل ما داد و فرمود: این جواب مسئله هاى شما است؛ و از همین جا بازگردید.
سپس آنچه مربوط به حضرت بود تقدیم حضرتش کردیم و عرضه داشتیم: یا ابن رسول اللّه! زاد و توشه ما پایان یافته است، اجازه فرمائید وارد مدینه شویم و ضمن این که زیارت قبر حضرت رسول صلى الله علیه و آله را انجام دهیم، زاد و توشه اى نیز براى بازگشت تهیّه نمائیم؟
حضرت فرمود: آنچه آذوقه برایتان باقى مانده است، بیاورید؟
پس باقى مانده آذوقه ها را جلوى حضرت نهادیم، حضرت با دست پربرکت خود آنها را زیر و رو کرد و فرمود: اینها شما را تا کوفه مى رساند و در آینده به زیارت قبر رسول خدا صلى الله علیه و آله نائل خواهید شد.(1)
1) رجال کشّى: ص 273، بحارالا نوار: ج 48، ص 34، ح 5.