حکیمه – دختر حضرت موسى بن جعفر و عمهى امام محمد جواد علیهمالسلام، حکایت کند:
چون هنگام ولادت حضرت جواد الأئمه علیهالسلام نزدیک شد، حضرت ابوالحسن، امام رضا علیهالسلام مرا به همراه همسرش، خیزران – مادر حضرت جواد علیهالسلام – با یک نفر قابله (ماما) داخل یک اتاق قرار داد و درب اطاق را بست.
وقتى نیمهى شب فرا رسید، ناگهان چراغ خاموش شد و اتاق تاریک گشت؛ و ما ناراحت و متحیر شدیم که در آن تاریکى، در چنین موقعیتى حساس چه کنیم؟
در همین تشویش و اضطراب به سر مىبردیم که ناگاه درد زایمان بر خیزران عرض شد؛ و اندکى بعد وجود مبارک و نورانى حضرت ابوجعفر، محمد جواد علیهالسلام از مادر تولد یافت و با ظهور طلیعهى نورش تمام اتاق روشن گشت.
حکیمه گوید: به مادرش، خیزران گفتم: خداوند کریم به واسطهى
وجود مبارک و نورانى این نوزاد عزیز، تو را از روشنائى و نور چراغ بىنیاز گردانید.
پس چون نوزاد بر زمین قرار گرفت، نشست و نور تشعشع انوار الهى، تمام اطراف بدنش را فرا گرفت، تا آن که صبح شد و پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن، على بن موسى الرضا علیهماالسلام تشریف آورد؛ و با لبخندى نوزاد عزیز را در آغوش گرفت؛ و پس از لحظهاى او را در گهواره نهاد و به من فرمود: اى حکیمه! سعى کن که همیشه کنارش باشى.
حکیمه در ادامهى حکایت چنین گوید: چون روز سوم مولود فرا رسید، آن نوزاد عزیز چشمهاى خود را به سوى آسمان بلند نمود و بعد از آن نگاهى به سمت راست و سمت چپ کرد و سپس با زبان صریح و فصیح اظهار داشت:
«أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شریک له، و أن محمدا عبده و رسوله».
و هنگامى که شهادت بر یگانگى خداوند متعال و رسالت حضرت محمد رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم بر زبان جارى کرد، بسیار تعجب کردم و در حیرت قرار گرفته و با همان حالت از جاى خود برخاستم و به حضور حضرت رضا علیه السلام آمدم و گفتم: صحنه اى بسیار عجیب و شگفتآورى را دیدم!
امام علیهالسلام فرمود: چه چیزى را مشاهده کردهاى؛ که باعث شگفتى تو گشته است؟
در جواب حضرت گفتم: این نوزاد کوچک چنین و چنان گفت، و تمام جریان را برایش بازگو کردم.
همین که امام رضا علیهالسلام سخن مرا شنید، تبسمى نمود و سپس فرمود: چیزهاى معجزهآسا و حیرتانگیز بیشترى را نیز مشاهده خواهى کرد.(1)
1) الثاقب فى المناقب: ص 514، ح 432، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 394.