جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خبر از شهادت در دومین مرحله

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم کلینى، علاّمه طبرسى و علاّمه مجلسى و دیگر بزرگان، به نقل از ابوخالد زبالى حکایت کنند:

در آن زمانى که مهدى عبّاسى، امام موسى کاظم علیه السلام را از مدینه به عراق احضار کرد، من در یکى از کاروان سراها به نام زباله بودم، که حضرت به همراه تعدادى از مامورین خلیفه وارد کاروانسرا شد؛ و چون آن بزرگوار مرا دید خوشحال گردید و فرمود: مقدارى لوازم، برایش تهیّه و فراهم کنم.

عرض کردم: مولاى من! چرا شما را در این وضعیّت مى بینم؟!

این همه مامور، شما را به کجا مى برند؟

و سپس افزودم: من از این طاغوت مهدى عبّاسى مى ترسم و شما را در امان نمى بینم.

حضرت فرمود: اى ابوخالد! در این سفر به من آسیبى نخواهد رسید، ناراحت نباش، در فلان ماه و تاریخ، نزدیک غروب آفتاب منتظر من باش، که ان شاءاللّه مراجعت مى نمایم.

ابوخالد گوید: بعد از آن که مامورین حکومتى حضرت را بردند،

من مرتّب در حال محاسبه ایّام و ساعات بودم، که چه موقع زمان وعده حضرت فرا مى رسد و مراجعت مى فرماید.

پس چون آن روزى که امام علیه السلام وعده داده بود، فرا رسید، من تا غروب آفتاب منتظر قدوم مبارک آن حضرت نشستم؛ ولى آن بزرگوار نیامد، تا هنگامى که هوا تاریک شد، ناگهان دیدم از آن دور یک سیاهى پدیدار گشت.

چون جلو رفتم، امام موسى کاظم علیه السلام را سوار بر قاطر دیدم، بر حضرتش سلام کردم و از این که صحیح و سالم مراجعت فرموده است، بسیار خوشحال و مسرور گشتم.

آن گاه حضرت به من خطاب کرد و فرمود: اى ابوخالد! آیا هنوز هم، در شکّ و تردید هستى؟

گفتم: الحمدللّه، که از شرّ این ستمگر ظالم نجات یافتى.

فرمود: آرى، لیکن مرحله اى دیگر مرا احضار خواهند کرد و در آن مرحله نجات نمى یابم؛ و آنان به هدف شوم خود خواهند رسید.(1)


1) اصول کافى: ج 1، ص 476، ح 3، إ علام الورى طبرسى: ج 2، ص ‍ 23، إ ثبات الهداة: ج 4، ص 223، بحارالا نوار: ج 48، ص 71، ح 96 و ص ‍ 72، ح 99، با مختصر بفاوت.