مرحوم راوندى و دیگر بزرگان حکایت کردهاند:
روزى از روزها معتصم عباسى تعدادى از اطرافیان و وزیران خود را احضار کرد و در جمع آنها اظهار داشت:
باید امروز شهادت و گواهى دهید که ابوجعفر، محمد بن على بن موسى الرضا – امام جواد علیهالسلام – تصمیم شورش و قیام علیه حکومت من را دارد؛ و در این رابطه باید نامههائى با مهر و امضاء تنظیم کنید.
پس از آن، دستور داد تا حضرت جوادالأئمه علیهالسلام را احضار نمایند، و چون حضرت وارد مجلس خلیفه گردید، معتصم آن حضرت را مخاطب قرار داد و گفت: شنیدهام مىخواهى بر علیه حکومت من قیام و شورش کنى؟
امام علیهالسلام فرمود: به خدا قسم، چنین کارى نکرده ام و قصد آن را هم نداشتهام.
معتصم گفت: خیر، بلکه فلانى و فلانى و فلانى بر این کار شاهد و گواه هستند، و سپس آن افراد را در مجلس احضار کرد و آنها – به دروغ شهادت دادند و – گفتند: بلى، صحیح است، اى خلیفه! ما
شهادت مىدهیم که محمد جواد علیهالسلام تصمیم چنین کارى را دارد و این هم تعدادى نامه است که از دست بعضى دوستانش گرفتهایم.
در این هنگام حضرت دستهاى مبارک خود را به سوى آسمان بلند نمود و اظهار داشت: خداوندا، اگر آنها دروغ مىگویند، هم اینک هلاک و نابودشان گردان.
در همین حال تمام افراد متوجه شدند که ناگهان دیوارها و سقف به لرزه درآمد؛ و هر کس که از جاى خود حرکت مىکرد، بر زمین مىافتاد.
معتصم تا چنین حادثهى خطرناکى را دید، گفت: یا ابن رسول الله! من از آنچه انجام دادهام، پشیمان هستم و توبه مىکنم، دعا کن خداوند این خطر را از ما برطرف گرداند.
آن گاه امام اظهار نمود: خداوندا، این ساختمان و زمین را بر آن ها ساکن و آرام گردان، خدایا تو خود بهتر مىدانى که آنان دشمن تو و دشمن من مىباشند.
پس ساختمان آرام گرفت و خطر برطرف شد.(1)
1) الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 670، ح 18، اثبات الهداة: ج 3، ص 340، ح 33.